امیرمحمد به زودی 2ماهه می شود
سلام به گل پسر مامانی و بابایی
عزیزم ببخشید که خیلی دیر وبلاگت رو آپ کردم .خب چندین دلیل داره و مهمتریش اینه که تو خیلی بغلی شدی و مدام دلت میخواد تو بغل یه نفر بمونی و پایین نذارنت.خب این تمام اوقاتی که شاید مامانی بتونه بیاد تو خونه ی مجازی رو پر میکنه
مجبورم با تو بیشتر باشم
عزیز دلم شما ٢روز دیگه ٢ماهت تموم میشه و وارد سومین ماه از زندگیت میشی نازم
تازه داری مامان و بابات رو میشناسی و وقتی یه چهره ی آشنا تر میبینی با حرکاتت نشون میدی
مامان جون هم که صبح ها میاد پیش ما و تا شب که بابایی بیاد میمونه...وقتی یه روز نیاد حسابی دمق میشی و من اینو از غر زدنهات میفهمم و میبرمت پایین پیشش...تا میبینیش باز ذوق میکنی...آخه مامان جون از همون روزای اول تورو به بازی گرفت و تو الان عادت کردی که بیاد و بچلونتت و بازیت بده
خوشگلم تازگی ها یهو از یه چیزی ذوق میکنی و یه خنده ی کوچیک صدادار میکنی تا قبل از این خنده هات همه بی صدا بود
از حرکات دست و پات که هرچی بگم کمه
مدام درحال وول خوردنی
هفته ی پیش بردیمت برای ختنه...خیلی گریه کردی مامانی فدات بشه...دلم یه ریزه میشد با هر جیغت اما خب اونم گذشت و توی ٥روز حلقه ت افتاد...اینم بگم که خیلی خوش زخمی...بند نافت هم زود افتاد
یه هفته بعد از ختنه بردیمت که دکتر معاینه ت کنه
تو ٧هفتگی وزنت شده بود ٥/٨٠٠ که راضی کننده بود...آقای دکتر از ختنه هم راضی بود...در مورد وول خوردنات که پرسیدیم گفت طبیعیه و یه چیز دیگه هم گفت که من هنوزم ذوق اونو دارم ...آقای دکتر گفت بچه تون هوشیارتر از سنشه...یعنی از یه یچه ی ٢ماهه هوشیار تره...آخی گلللللللللللللللللللم
فدات بشم
دکتر هم فهمید باهوشی ناناس من...تا خوابوندمت رو تخت شروع کردی بازی کردن و برای دکتر خندیدن...تو دلم میخواستم بگم پسر زشته اومدیم مطب دکتر...اما شیطون و دلبری تو فسقلیه مامان
خلاصه این روزا شب و روزم شده امیرمحمد
حالا با عکسات برمیگردم پسر نازنینم