من و تو و یه دنیا عشق
سلام گل پسرم
امروز جمعه ست،بابایی و دایی جون رفتن استادیوم...به بابایی اجازه دادم حسابی گردش کنه که دیگه از چندروز بعد باید فقط به کمک کردن به من برای بزرگ شدن تو فکرکنه و تفریح براش محدود میشه...مثل خودم
البته فدای سر تو گل پسر
بزرگتر که بشی باهم همه جا میریم،اصلا مادر و پسری حال میکنیم واسه خودمون...
جیگرم این روزا حسابی مامان رو مشت بارون میکنی...دیگه واقعا طاقتت تموم شده و دلت میخواد بیای بیرون...خب من و بابا هم حسابی چشم انتظارتیم اما ترجیح میدیم یه کوچولو دیگه هم صبر کنیم...
پیش خودمون بمونه...بعضی وقتها باهم کل کل هم داریم که تو شبیه من میشی یا اون...خب هرکدوم دوست داریم شبیه مون بشی اما اینا شوخیه...تو فقط سالم و شاداب و صالح باش...
دنیای من
این هفته هفته ی آخره که تو توی شکم مامانی هستی...و هفته ی بعد به دنیا میای و من چقدر سرشارم از در آغوش کشیدنت ...از بوییدنت
تو این ٩ماه فقط من تورو حس کردم...همه جا پیشم بودی...هر عکس العملیت برام یه معنی داشت...هیچکس حست نکرد جز خودم همه فقط یه ذهنیت ازت داشتن حالا وقتی داریم نزدیک موعد تولدت میشیم یواش یواش دارن حست میکنن و باورشون شده کوچولوترین عضو خانواده تو راهه...
دیگه همه دلشون داره برات غنج میزنه...
میدونم بیای عاشق زیاد داری...مامانی رو فراموش نکنی بین عاشقات پسرطلا