لحظه ی ناب دیدار
سلام پسر نازم
به امید خدا ٩ماه انتظار داره به سر میاد و فسقل خان من داری به دنیا میای
فردا ١٠صبح نوبت عمل مامانیه...میخوام برم بیمارستان تا شمارو به دنیا بیارم عشقم
تمام حسم رواگه بخوام تو یه کلمه برات بنویسم چیزی نیست جز :عشق
به عشق دیدنت دارم لحظه شماری میکنم...بیای و بغلت کنم و بو بکشم عطرتنت رو مادری...
انگاری دارن بهم یه عمر دوباره تزریق میکنن...
امیرمحمدم امشب آخرین شبیه که شما تو دل مامانت میخوابی...به امید خدا از فردا کنارم میخوابی
خیلی دلتنگ لگدهات میشم...دلتنگ شیطونیات میشم...آخه ماشالله هزارماشالله شما از هفته ١٦ضرباتت حس میشد و خیلی هم قوی بودی...به ندرت منو نگران تکون خوردنات میکردی
حتی بابایی هم هروقت میومد سراغت باهاش بازی میکردی
تمام این ٩ماه پسر خوبی بودی و اذیتم نکردی...حتی با اونکه تا آخر ٧ماهگی رفتم سرکار اونم با شرایط سخت کاری اما شما همیشه باهام راه اومدی دوست دارم وقتی به دنیا اومدی هم همینقدر درکم کنی و پسر خوبی برام باشی...یه پسری که دنیای مامانش بشه...میدونم همینطورم میشه گلم
برای دیدنت لحظه شماری میکنیم و دلمون میخواد بدونی هدیه ی خدا بودی که خواست بااومدنت زندگی مارو طلایی کنی
همه چیز آماده ی ورودته شاهزاده ی ما...